Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «تابناک»
2024-05-09@05:06:02 GMT

شب چله ترسناک!

تاریخ انتشار: ۲۵ اسفند ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۷۳۴۵۸۵۵

نفس ها در سینه حبس شده بود، لحظات به تندی سپری می شد. رهگذران چشم از بالای پل عابر پیاده برنمی داشتند، خودروهای آتش نشانی آژیرکشان اژدهای سیاه خیابان را زیر لاستیک ها فرو می بردند. دلهره عجیبی رانندگان عبوری را به حاشیه بولوار می کشاند. خودروی گشت نیروی انتظامی هم به کنار پل رسید. افسر گشت سراسیمه در تاریکی از پله ها بالا رفت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

به گزارش خراسان، مرد جوان آخرین لحظات زندگی خود را مرور می کرد و شاید گذشته را چون سکانس های یک فیلم بلند از مقابل چشمانش می گذراند. وقتی نفس را برای آخرین بار در سینه حبس کرد و به روی پاهایش بلند شد تا در تاریکی «شب چله»، خود را بر دهان اژدهای سیاه بیندازد و کف آسفالت خیابان را سرخ رنگ کند، ناگهان دستی گرم دستانش را فشرد.

پلیس جوان او را بین آسمان و زمین نگاه داشت. دقایقی بعد مهندس 34 ساله در اتاق مشاور و  مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مقابل سرهنگ کسروی (رئیس کلانتری) نشسته بود و روزگار تلخ خود را این گونه بیان کرد. «اگرچه خانواده ام اهل تبریز هستند، اما من در منطقه قاسم آباد مشهد به دنیا آمدم. پدرم مردی خشن و بی رحم بود به طوری که خانواده ام را خیلی اذیت می کرد. حتی یک بار که خواهر کوچک ترم موهای خواهر بزرگ ترم را می بافت، ناگهان پدرم از راه رسید و با دیدن این صحنه، موهای خواهرم را قیچی کرد و دیگر اجازه نداد او به مدرسه برود. 

با وجود این من در رشته متالوژی وارد دانشگاه شدم و پس از آن نیز لیسانس مدیریت بازرگانی گرفتم، اما روزگار تلخ، سرنوشت مرا به گونه دیگری رقم زده بود. هر روز حوادث ناگواری رشته تقدیرم را به سوی نابودی می کشاند تا این که خواهرم بعد از طلاق از همسر اولش با مردی ازدواج کرد که در رشته بدن سازی فعالیت داشت. او با همدستی یکی از کارمندان بانک در حالی اختلاس میلیاردی کرده بود که آن زمان در یک شرکت بزرگ قطعه سازی خودرو کار می کردم. هیچ کس از این ماجرا خبر نداشت تا این که وقتی به مسافرت شمال کشور رفته بودیم ناگهان در محاصره پلیس قرار گرفتیم و آن ها با تیراندازی ما را دستگیر کردند. 

زمانی که من از پلیس آگاهی آزاد شدم، فهمیدم شوهر خواهرم زندگی ما را به آتش کشیده است، ولی بدبختی های من در این جا به پایان نرسید. سال 90 بود که مادر 50 ساله ام از پدرم طلاق گرفت و همه ما در کنار یکدیگر به زندگی بدون پدر ادامه دادیم.

من هم که از سال 84 مبتلا به بیماری ام اس بودم هر روز اوضاع وخیم تری پیدا می کردم؛چرا که در سال 86 به اجبار پدرم با دختری ازدواج کردم که او را دوست نداشتم به همین دلیل یک سال بعد و در همان دوران نامزدی از او جدا شده بودم. دیگر وضعیت زندگی ام به هم ریخته بود؛ چرا که بعد از ماجرای شمال از محل کارم نیز اخراج شدم و به سرمایه گذاری در بورس روی آوردم، اما این روزها هم دوام نداشت و من سرمایه ام را در حالی از دست دادم که تلخ ترین روزهای بی پولی و بیکاری را می گذراندم. در این شرایط به فعالیت های فضای مجازی روی آوردم، اما با فیلتر شدن برخی از شبکه های اجتماعی، دوباره کار و کاسبی ام دگرگون شد.

خلاصه کار به جایی رسید که همه چیزم را از دست دادم و کارد به استخوانم رسید. آن روز عصر درحالی که مردم برای خرید «شب چله» در خیابان بودند من هم با یک تصمیم اشتباه و احمقانه، از بولوار پیروزی به طرف بولوار وکیل آباد به راه افتادم تا به زندگی خودم پایان بدهم. افسردگی شدیدی داشتم و سیگار را با سیگاری دیگر روشن می کردم. روی نیمکت ایستگاه اتوبوس نشستم و برای آخرین بار اشک ریختم آن قدر که دیگر چشمانم به سرخی گرایید، تصمیم خودم را گرفته بودم، اما نمی دانستم که چند متر آن طرف تر، چشمانی «امین» مرا زیرنظر دارند.

ناخودآگاه از پله های پل بالا رفتم. با خودم می اندیشیدم باید روی ریل های حرکت مترو سقوط کنم که اگر جان ندادم حداقل با برق گرفتگی خودم را از بین ببرم؛ چرا که تصور می کردم اگر پیکرم در آن سوی بولوار بر کف آسفالت بیفتد، امکان دارد راننده ای خودرو را از ترس کنار بکشد و جان افراد دیگری نیز به خطر بیفتد! با این تصور همه قدرتم را در پاهایم جمع کردم و در حالی که چشمانم را بسته بودم، خودم را پایین انداختم، ولی ناگهان دستی گرم، مرا گرفت. چشمانم را گشودم. افسر پلیس را دیدم که مرا گرفته بود. او از دقایقی قبل من را زیر نظر داشت و نجاتم داد.

پس از بیان این سرگذشت تلخ، رئیس کلانتری گوشی تلفن را برداشت و با یکی از قطعه سازان خودرو تماس گرفت و اکنون آقای مهندس 34 ساله مدتی است که در یکی دیگر از شرکت های قطعه سازی خودرو کار می کند و روزگار شیرینی را می گذراند و مدام از مردی سخن می گوید که انسان های درمانده و سابقه دار را در کارخانه اش به کار می گیرد و ...

منبع: تابناک

کلیدواژه: مناجات شعبانیه امیر قلعه نویی عادی سازی روابط ایران و عربستان عید نوروز شب چله ترسناک رهگذران مناجات شعبانیه امیر قلعه نویی عادی سازی روابط ایران و عربستان عید نوروز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tabnak.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «تابناک» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۳۴۵۸۵۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

حاج‌کناری: در استانم غریبم؛ کاری کردند خودم نیایم

مربی سابق تیم ملی کشتی آزاد تاکید کرد که بعد از المپیک توکیو، نه تنها در بحث ملی که در استانش نیز با او برخورد خوبی نشده و دعوت به مسابقات کشوری هم به گونه‌ای بوده که خودش نیاید. - اخبار ورزشی -

عباس حاج‌کناری در گفت‌وگو با خبرنگار ورزشی خبرگزاری تسنیم، درباره قطع همکاری‌اش با فدراسیون کشتی تاجیکستان اظهار داشت: همانطور که قبلا گفته بودم، در زمینه ادامه همکاری با تاجیک‌ها، از سوی محل کارم با من همکاری نشد و هرچقدر تلاش کردم که ادامه کارم همچنان با مرخصی بدون حقوق باشد، اما چون قراردادی هستم، مورد پذیرش قرار نگرفت و وقتی شرایط را سنجیدم دیدم بهتر است برگردم.

وی با اشاره به اینکه فدراسیون تاجیکستان خواستار ادامه همکاری بود، تاکید کرد: از فدراسیون کشتی هم خواستم برایم نامه بزند، اما نامه به هرشکل طوری نبود که کارم انجام شود، آنها می‌خواستند در مسابقات کسب سهمیه با هم همکاری کنیم، اما هر چقدر تلاش کردم، کاری از پیش نرفت و درنهایت هم رئیس فدراسیون تماس گرفت که مشکل‌تان حل نشد که گفتم این امکان فعلا برایم میسر نیست.

عضو کادرفنی تیم ملی کشتی آزاد در بازی‌های المپیک توکیو تصریح کرد: من اهل گروه و باندی نیستم و قواعد این بازی‌ها را نمی‌دانم، به همین دلیل هم از هیچ سمتی حمایت نمی‌شوم، اما کشتی کار من است، از روزی هم که برگشتم دوباره کار مربیگری را اینجا آغاز کردم، هر کجا باشم کار کشتی می‌کنم. یکی دو پیشنهاد خارجی به من داده شده، ولی همین داستان تکرار می‌شود.

وی تصریح کرد: من از کسی هم گله نمی‌کنم، حتی از رفقای خودم. فقط یک چیزی ناراحتم می‌کند، از همان زمان که به المپیک توکیو رفتیم، نمی‌دانم چه اتفاقاتی رخ داد، که بعد از آن با من اینگونه برخورد کردند. صرفا بحث تیم ملی را مطرح نمی‌کنم، در استان خودم هم با من کاری ندارند. از همان روز اول حرکت‌هایی اینجا انجام می‌شد که ناراحت کننده بود. می‌خواستند برای مسابقات کشوری لیست مربیان استان را بنویسند، اسم من که عضو سابق کادرفنی تیم ملی بودم، پایین‌تر از مربیانی قرار گرفت که سابقه خاصی نداشتند. بعد هم بدون اینکه با من صحبتی کنند، نظرم را بپرسند، یا لااقل بگویند می‌خواهند اسمم را در این لیست قرار دهند، این کار انجام شد و این حس را به من دادند که صرفا خواستند طوری عمل کنند که من خودم نیایم. هیچ تماسی اصلا با من نگرفتند.

حاج‌کناری افزود: من در رابطه با برخوردی که با من شد، با یکی از پیشکسوتان کشتی هم صحبت کردم، او هم نظر من را تایید کرد. برخورد آنها به گونه‌ای بود که اسم من را رد کنند و بعد بگویند عباس خودش نیامد! اینکه بعدا در مصاحبه‌ای از مراد محمدی مدیرفنی کشتی استان دیدم عنوان کرده کمیل قاسمی سرمربی بزرگسالان است و برای رده‌های دیگر هم بعید است که حاج‌کناری مسئولیتی قبول کند هم اصلا از من هیچ سوالی نشده، اصلا به من نگفتند تو می‌خواهی باشی یا نه، من در شهر خودم هم غریبه‌ام. مثل همان وقتی که قهرمان دنیا شدم و بعد هزاران مشکل برایم ایجاد شد و من غرق در مسائل ناخواسته شدم، احساس قربانی شدن داشتم. شما ببینید بعد از عباس حاج‌کناری فریدونکنار یک مدال جهانی دیگر نگرفته، باوجودی که بچه‌ها اینجا استعداد زیادی دارند.

وی گفت: اینجا هم وقتی برگشتم، به زحمت توانستم یک سانس تمرینی بگیرم، به اسم 6 تا 8 شب، که کلا یک ساعت و نیم دست من است، این تایم کشتی پیشکسوتان است، می‌خواهم شاگردانم را هم بیاورم، اما باز عده‌ای سنگ‌اندازی می‌کنند. من به کشتی احساس دین دارم و می‌خواهم کشتی را به نونهالان، نوجوانان و جوانان لااقل در شهر خودم آموزش دهم.

حاج کناری افزود: میلاد والی‌زاده روز اول کشتی‌اش پیش من آمد مدت کمی بود و بعد او را سمت کشتی فرنگی بردند. قبل از رفتن من به هند، دوباره یک سالی آمد و در جوانان مطرح شد. محسن کاوه در جریان هست که من به چه شکل برایش سهمیه گرفتم و او هم خودش را نشان داد. در زنجان خودش را پیدا کرد و در انتخابی تیم ملی بهترین کشتی را گرفت، اما کاری کردند که حتی میلاد برای سلام کردن هم سمت من نیامد! حالا هم امیرحسین محمدی را دارم که در اردوی نوجوانان پیش بهنام احسانپور است، کشتی‌گیر خوب و آینده‌داری است، متاسفانه در فریدونکنار به من کلاس تایم مناسب نمی‌دهند که شاگردانم آنجا تمرین کنند.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • آخرین حرف‌های ناصر حجازی: به بنگلادش رفتم تا خانواده‌ام گرسنه نمانند
  • لحظه ترسناک و دلهره‌آور چپ کردن یک خودرو در خیابان (فیلم)
  • ادامه سریال قدیمی آیینه ساخته می‌شود؟
  • ببینید | لحظه فرود ترسناک هواپیمای مسافربری بدون باز شدن چرخ جلو!
  • سردار آزمون: زنوزی باشد به تراکتور می‌آیم
  • اسفندیار: هیچ رقیبی برای خودم نمی‌بینم
  • حاج‌کناری: در استانم غریبم؛ کاری کردند خودم نیایم
  • بازیگر «نون خ»: چند بار تا مرز خفگی رفتم
  • تصاویری ترسناک از سیل مرگبار برزیل (فیلم)
  • ببینید | تصاویری ترسناک از سیل مرگبار برزیل